وقتی بدون اجازش میری بار و...[p1]
#تکپارتی
#درخواستی
#هیسونگ
علامت ا.ت÷ علامت هیسونگ_
یورآ:ا.ت مطمئنی هیسونگ دروغتو نفهمید؟
همینطور که دومین لیوان ویسکی رو به سر میکشیدی با پوزخند لب زدی..
_هیسونگ عشقم برا تولد دوستم میریم خونه اش کمی خوشگذرونی..به نظرت تو حرفم چیزه مشکوکی هست؟
خنده ای از حرفت زده و ترجیحا سکوت کردم..
ثانیه ای نگذشت که جمعتون با دخترای اکیپتون پر شده و تا چندین لیوان بدون توجه به الکل بودن نوشیدنیتون خورده و تقریبا همتون مست کرده بودین..
اینکه به هیسونگ دروغ گفته بودی تورو هم اذیت میکرد ولی یه امروزو اهمیت نداده و ترجیح دادی که خوشبگذرونی!
تا به خودت بیایی توسط دخترا به وسط بیست کشیده شده و در حال رقصیدن بودی..
کلی واست خوش میگذشت و اصلا متوجه نزدیک شدن مردی به قصد شومی به خودت نشده بودی..
نزدیک و نزدیکتر امد و بلاخره با گرفتن کمر باریکت تورو به سمت خود برگردونده و به تن خودش فشرد!
اولش منگ بودی ولی حجم زیاد ویسکی که خورده بودی هوشو از سرت پرونده و باعث رقصیدن تو اون وضعیت شده بود..
دستاتو ناخودآگاه دور گردن مرد کرده و با خنده باهاش میرقصیدی و این خندت با گرفته شدن ناگهانی و محکم مچت توسط فرد دیگه ای محو شدو تعجبتو جایگزین کرد..
تا خواستی حرکتی بزنی که همون دست قفل شده دور مچت که حتا محکم تر از قبل شده بود از بغل مرد بیرون به سمت خودش کشید که به بغلش افتادیو چشاتو محکم رو هم فشردی..
ثانیه ای نگذشت با کشیدن اکسیژن به ریه هات اتکلنی آشنایی به مشامت خورد..
این..این اتکلن هیسونگه!
زود چشاتو باز کرده و به چشای خشم آمیخته هیسونگ که به مردی که باهاش میرقصیدی نگاه میکرد دوختی!
تا خواستی حرفی بزنی که هیسونگ اجازه ندادو و خودش پیشقدم شد..
_پس که به اموال من دست میزنی!*عصبی*
مرد از ترسش حرفی نزد معلوم بود اونم مثل خودت از ترس مستیش پریده بود و داشت میلرزید نیم نگاهی بهش انداختی و متوجه شدی که بچه دبیرستانیه!
÷هی..سونگ خواهش میکنم من خودم خواستم خواهش میکنم کاری باهاش نداشته باش!
نگاه ترسناکشو از بچه گرفته و بهت دوخت..
#درخواستی
#هیسونگ
علامت ا.ت÷ علامت هیسونگ_
یورآ:ا.ت مطمئنی هیسونگ دروغتو نفهمید؟
همینطور که دومین لیوان ویسکی رو به سر میکشیدی با پوزخند لب زدی..
_هیسونگ عشقم برا تولد دوستم میریم خونه اش کمی خوشگذرونی..به نظرت تو حرفم چیزه مشکوکی هست؟
خنده ای از حرفت زده و ترجیحا سکوت کردم..
ثانیه ای نگذشت که جمعتون با دخترای اکیپتون پر شده و تا چندین لیوان بدون توجه به الکل بودن نوشیدنیتون خورده و تقریبا همتون مست کرده بودین..
اینکه به هیسونگ دروغ گفته بودی تورو هم اذیت میکرد ولی یه امروزو اهمیت نداده و ترجیح دادی که خوشبگذرونی!
تا به خودت بیایی توسط دخترا به وسط بیست کشیده شده و در حال رقصیدن بودی..
کلی واست خوش میگذشت و اصلا متوجه نزدیک شدن مردی به قصد شومی به خودت نشده بودی..
نزدیک و نزدیکتر امد و بلاخره با گرفتن کمر باریکت تورو به سمت خود برگردونده و به تن خودش فشرد!
اولش منگ بودی ولی حجم زیاد ویسکی که خورده بودی هوشو از سرت پرونده و باعث رقصیدن تو اون وضعیت شده بود..
دستاتو ناخودآگاه دور گردن مرد کرده و با خنده باهاش میرقصیدی و این خندت با گرفته شدن ناگهانی و محکم مچت توسط فرد دیگه ای محو شدو تعجبتو جایگزین کرد..
تا خواستی حرکتی بزنی که همون دست قفل شده دور مچت که حتا محکم تر از قبل شده بود از بغل مرد بیرون به سمت خودش کشید که به بغلش افتادیو چشاتو محکم رو هم فشردی..
ثانیه ای نگذشت با کشیدن اکسیژن به ریه هات اتکلنی آشنایی به مشامت خورد..
این..این اتکلن هیسونگه!
زود چشاتو باز کرده و به چشای خشم آمیخته هیسونگ که به مردی که باهاش میرقصیدی نگاه میکرد دوختی!
تا خواستی حرفی بزنی که هیسونگ اجازه ندادو و خودش پیشقدم شد..
_پس که به اموال من دست میزنی!*عصبی*
مرد از ترسش حرفی نزد معلوم بود اونم مثل خودت از ترس مستیش پریده بود و داشت میلرزید نیم نگاهی بهش انداختی و متوجه شدی که بچه دبیرستانیه!
÷هی..سونگ خواهش میکنم من خودم خواستم خواهش میکنم کاری باهاش نداشته باش!
نگاه ترسناکشو از بچه گرفته و بهت دوخت..
۹.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.